onsdag 29 april 2015

سپاس تو را کردگار  
                        که گردون را نباشد جز نام تو یادگار
سپاس گویم تورا یزدان دادار
                        ستایش کنم روز و شب تو ای نیکو سرشت پایدار
سپاس از بهر این تن استوار
سپاس برای این دو دیده روشن
سپاس از پای روانم ، از این دستان پرتوانم
سپاس از لبی که دادی پر زخنده
سپاس از دلی سرشار از عشق و امید
سپاست گویم وهر لحظه خوانم تورا
که یاریم دهی و به انی وا مگذاری مرا 
به یاد شاعری که گوید
مرا ان ده که ان به
مرا ان ده که خرسندی خلقت باشد دران
همان ده که خود شاد گردی ز من
ز انسانیت و مرام و معرفت
همان را ده که باشد راه حرمت
تو ان دادار هستی
تو همان عشقی و مستی
توی ان استوار که همچون پدر
به هرگاه افتادم از پا
گرفتی دستم و گفتی که با من پا به پا
بیا تا دوباره ایستادگی را کنی همراه
توی ان مهربان مادرم
که از هر غمی دراغوشت پناه اورم
توانی که به وقت اندوه
تنها تو را دارم دراین چرخ گردون
من آن بنده سر تا پا اسیرم
من بد کرده پر ز تقصیرم
همان فرزند که  گستاخ است و بی پروا
همان  کودک که یادش می رود هردم خردی را
مرا عقلی ده که شاکر باشم و فروتن
مرا دلی ده که بخشنده باشد و مهربان
مرا دیده ای ده پر ز لطفت
همان لب که جز عشق تو هرگز نگوید
مرا ان ده که ان به
همان به که تورا به
مرا ان ده که تو خواهی
مرا نعمت ده سرشار از صفای وجودت
مرا حرمت بده با نقطه نقطه نام بزرگت
مرا انسانیت ، ادب، قلبی پرطپش ده
مرا مسیر پر عشق یزدان ده که مقصدش تو باشی
همان خانه که بوی ارامش ز یاد تو گیرد
همان محفل که از اسم تو رنگ پذیرد
تو را چه الله نامم و چه یزدان
چه god خوانم و چه رب
هرچه نام است اندر کهکشان
تو همانی که باید باشی و همانی که هستی
تو را یزدان خوانم که بهترین است
که درعهد من یکتا پرستی سنتی بس دیرین است
تو را دادار هستی گویم دانم که هستی
تو اینی و تو انی و تو هستی
مرا گنجینه ای ده خالی از هرچه بدی هست
مرا ان ثروت بده که سرشار از حریر است
حریر معرفت
محبت
عشق و یقین است
دراخر می بوسمت ای جان و بوی هستی من
دراخر ستایش می کنم تورا ای مستی و ای پیمانه وجودم
می فرستم این نامه سراسر عشق
با بوسه از جام شرابی که ازپیمانه کهکشانها لبریز است

.
.
viva(ویدا طهرانی )

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar