onsdag 29 april 2015

امشب صدای باران وبوی نم ،احساس مرا به کنار پنچره کشاند
خدایا دراین تاریکی اسمانت ماهی داری که اشوه گری میکند
ستاره ها خانه ات را نورافشانی کرده و فرشتگان برایت باله میرقصند
خدایا خورشید را درحسادت شب به اتش کشیده ای و ماه را به نور خورشید وسوسه
امشب ارزو میکردم دوبال داشتم از جنس عشق
از همان جنسی که سالها پیش در کودکیم گم کرده ام
همان بالهای که تو ازمن گرفتی و خاک را خانه اش کردی
در این تاریکی پرگشوده به اغوش باران پناه می بردم
دراسمانت اوج میگرفتم و انوقت به چشمانم میگفتم ازادباشید
اینجا مرز جنون است
اشک هایم درقطره های باران نهان میشد
وبی ترس از تنهای دراغوش فرشتگان رقصی روحانی به پا میکردم
خدایا کاش عشق درد نداشت
تمام تنم بیمار این حس خانه مان سوزاست و
میدانم که میسوزانی مرا دراین ویرانگه خرابات
میدانم که بی انکه لب به جام و باده ترکرده باشم
سالیان است مستانه مستانه رفته ام
میدانم تمام زندگی ام دودالوده بوده از کامی که هرگز گرفته نشد
خدایا دراین سیاهی
دراین تنهای
دراین درد
تنها به تو پناه میبرم
لحظه ای ازعشقبازی با مه و خورشید فارغ شو و به من عاشق نگاهی کن
.
.
viva(ویدا طهرانی )

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar