onsdag 29 april 2015

عشق یعنی بی چون اما بودن 
از سرو جان حیران کو ه صحرا بودن 
عشق یعنی بی اما بودن 
بی تو با تو همه جا تنها بودن 
با اگر ها و شاید ها و باید ها 
نه تو مجنونی و
نه من لیلی بودن
آن روزگار که با تو عهد و پیمان بستم
نه شرطی بود و نه اجبار
گفتم با تو هستم تا اخر راه
حتی اگر تو شدی رفیق نیمه راه
ای کاش معرفت را قانونی بود مکتوب
تا شاید به حکم قانون بودی مجبور
مرا با بوسه ای مدهوش گردان
از این بیداد دوران بی هوش گردان
بگذر از این نامردان مرد نما
تو تنها با من باش و قصه کن تمام
خسته ام از این همه رنگ و دروغ قصه ها
تنها یک قصه از بهرم بخوان
قصه ادم های پاک صیرت
عاشقان بی حیله و نیرنگ
انان که بی باده مست آمدند
می نخورده باده پرست آمدند

.
.
viva(ویدا طهرانی )

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar