onsdag 29 april 2015

سالها پیش خیلی بیش از این که دروغ و خیانت و قتل و تجاوز در سرزمین من انقدر بی پروا و گسترده گردد که پدری دست دخترک سه ساله خود را گرفته سپیده دمان به تماشاخانه اعدام یک انسان (حال به هر جرمی ) برود آن زمان که مادران تا این حد نگران جان فرزندانشان به جرم نوشتن و خواندن نبودن .
مردی با سیمایی مهربان ، شتابان به میان بازی سیاست دوید ومارا سرمست به پای صندوق های رای کشاند و ما صادقانه فارغ از عبا و عمامه با دل به او ایمان آوردیم و  با انتخابهای خود او را رکورد دار تاریخ این دیکتاتوری کردیم .
در آن روزگار سرمست و مغرور به انکه انتخاب کرده بودیم افتخار نیز میکردیم ، غافل از انکه او نیز طراحی  از رنگ همین سیستم بود ، کم کم اشتباهات و ناتواناییها، خودی نشان دادند و شادی لبهایمان اندک اندک بی تفاوت گشت و آن روزها در پی حسرت بهتر شدن گذشت.
اما روزگار زمانی نافرجامتر را رقم زد
در 8 سال گذشته جنایت و غارت ، دروغ و نیرنگ ، تجاوز و قتل وخیانت و گشنگی در این سرزمین بیدادی بپا کرد
مادران بی تاب ، پدران افسرده، دلها همه غم دار شد .
دروغ شد حاکم جان و مال و ناموس مردم و چه جالب بود که در این بد روزگاردست سیاستمدار ناپاکی و خیانت بر تن تجاوزگرانی سیاه دل که در دورانی نه بسیار دور خود قاتلانی بی پروا بودن رنگ سبز پوشاند تا در این بازی رنگین کمان دیدگان خسته مان را دوچار کور رنگی بیمار گونه حماقت کند .
افسوس که سرخی خون نداها و سهراب ها و پروانه ها در مرداب سبز رنگ این خیانتکاران رنگی دیگر به خود گرفت
عروسک های شهرمن سبز شدند
در حسرت یک دستبند سبز قلب ها به تلاطم در میامد .
و اما امروز باز هم رنگی دگر
باز هم بازی رنگین کمان
و بازهم ...................
دیروز در سرزمین من کودکانه  شادمانی برپابود .
اما غافل از این شادی کاذب که طراحانی زبر دست به طرح رنگین کمان بر دلمان  آذین بستند .
هرچند که میدانم این شادکامی سیاستمدارانه بر لبان عزیزان این خانه طراحی شده است اما دیروز خرسند بودم از شادی مردمانم
و چه بسیار دلتنگ زادگاه مادریم بودم تا در این هیجان سر، کوی همچون رهگذری تماشا کنم این شور و شادی را هرچند که در دل غمی عمیق چنگ میزند از دروغ پس این پرده .
اقای رئیس جمهور
من رای ندادم
واز این کار خشنودم
زیرا من سر انگشت خود را به خون سهراب بنفش نکردم تا عذاب وجدان خون سرخ ندای دگر خواب را برمن حرامتر کند از بابت آن سرزمینی که امروز هم بی تابش هستم .
اما خرسندم که شما باز خنده را هرچند کوتاه و هرچند کاذب به لبان مردم این سرزمین آوردید .
آقای رئیس جمهور
من رای ندادم
واز این کار خشنودم
من با نام شما بیگانه هستم زیرا سالهاست که این نام به تاراج برده فرهنگم را وبی هویت کرده هویتم را جز غم و اندوه ، مرگ و شهادت و اشک چیز دیگری نصیب سرزمین خسروانی و دیار کوروش و عهد طورانی من نکرده است .
 من شما را با نام اقای رئیس جمهور میخوانم چون این گونه بهتر است
اقای رئیس جمهور
من رای ندادم
و از این کار خشنودم
زیرا خسته ام از عربی خواندن و عربی گفتن پارسی زیبای سرزمینم که به غارت غارتگران چپاول گردیده
خسته ام از گریه مادرانی که چشم به در دوخته نگران پاره های تنشان هستند .
خسته از شرم پدرانی که دختران خود را به حراجی دل ارزان میفروشند .
آقای  رئیس جمهور
من رای ندادم
واز این کار خشنودم
اماآرزو میکنم به آنچه گفتید مهربان باشید
اروز میکنم در این 4 سال بارها وبارها خنده و شادی را در این سرزمین ببینم
آرزو میکنم دیگر ندایی بر زمین و پروانه ای بر اتش پرپر نشود
دیگر ستتار ها  نترسند از نوشتن و شیشه نازک تنهای هیچ سهرابی به دست عشاق نشکند
آرزو میکنم دیگر کودکان سرزمین پر تمدن من بر سرچهار راه ها گلنفروشند و فال زندگیشان را در مدرسه با شیطنت شیرینشان رقم زنند.
و ای کاش دیگر صورت زیبای هیچ کودکی در آتش حرص و خوی وحشیانه شهرت هیچ ناجوانمردی نسوزد
آرزو میکنم دیگر هیچ عروسی در سرزمین طوران برای لقمه نانی تن فروشی نکند .
آقای رئیس جمهور
من رای ندادم
و از این کار خشنودم
زیرا آرزو میکنم این گربه زیبای دنیای خاکی، باز روزی گرانبهاترین جواهر جهان شود
آرزو میکنم تا از این پس عرق جبین مردان سرزمین من ، زحمت دستان مادران میهن بر سر سفرهای رنگین ایرانیشان چیده شود نه برای ابادی لبنان دگر.
آرزو میکنم تا بیگانه از این خانه رخت بربندد و این سرزمین در خانه خود با هم خانه خویش پایکوبی کند .
ارزو میکنم تا فردا صبحی دگر انانکه امروز مست این شادی بودند سراسیمه از خوابی پوشالی برنخیزند و باز هم حرمت فکر خود را بر باد رفته نیابند .
ارزو میکنم طناب ها شهر من پیچک یاس باشد و میله های اسارت خانه ام گیسوان بید مجنون گردد .
آقای رئیس جمهور
من رای ندادم
و از این کار خشنودم
چون میدانم این ها تنها آرزوهای کودکانه است اما ما مردمانی بس بد حافظه هستیم از آنچه  این قوم برسرمان آورده .
ولی  امیدوارم روزی برسد که بی هیچ تعصبی نام شما را برزبان آورم شاید در آرزوی محال برای حرمت احترامی که به  مام میهن قائل شده اید و رنگ انسانیت و اعتباری که به سرزمین طورانی  ایران باز پس داده اید .


.
.viva

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar