fredag 1 maj 2015

قرار شد در مورد عشق سخن بگویم
نشستم و کل زندگیم را جستجو کردم
بسیار عشق ها از مسیر خانه دل من گذشته بودند
بسیار خاطرات برمن هجوم اوردند
اما همان لحظه گیج انتخاب
در هیاهوی پر صدای خاطرات
خاطره ای دیدم بس قدیمی
اما هنوز تازه و ناب
کنجکاوبه سمت خاطره رفتم
هرچه نزدیکتر شدم طپش قلب بیشتر شد
هرچه جلو رفتم چشمانم اشکبار تر شد
درخاطره را باز کردم
نگاه پر مهرت را پیدا کردم
سریع قلم در دست گرفتم
نوشتم عشق تنها عشق پدر
میدانی چرا ؟
در تمام روزهای دلتنگی
در لحظه لحظه بی کسی
در تمام ان لحظه ها که خسته بدنبال عشق میگشتم
در تمام خاطرات بد و خوب زندگی
هرگاه غمگین و تنها بودم
با وجود تمام غرورش
با تمام بود و نبودش
هرچند دیده در حسرت آغوشش هنوز تب داراست
گرچه دوستت دارم گفتنش ناممکن در گنجینه خاطرات است
ولی هرگاه عشق را تمثیلی یافتم
تکیه گاه را امینی خواستم
گر درکودکی مستانه بابا بابا گفتم
هر زمان از او قهرمانی بی شکست ساختم
هرزمان خواستم بگویم از خاطرات شیرین
یا که بغض بست راه گلو را از روزگار غمگین
تنها یک نفر اسطوره ام بود
تنها پدر مرد بی بدیل بود
نوشتم
عشق ، تنها عشق پدر است
تنها مرد بی همتا در زندگی من پدر است
تار تار موی سپیدش
خط به خط  چین و شکنش
همه را عشق فریاد میزند
هرچند که زبانش از گویش عشق آرام و متین است
ولی قلبش مثال قلب عاشق در تب و تاب آتشین است
پدر دوستت دارم و دانم تا ابد

تو تنها مرد عشقی در قلب و خاطرمن


viva(ویدا طهرانی )